پیش رفتن. جلو رفتن. بحضور رفتن. تبکیر. تبکر (منتهی الارب). برابر رفتن: بفرمود تا موبد موبدان بشد پیش با نامور بخردان. فردوسی. این دل مسکین من اسیر هوا شد پیش هزاران هزار گونه بلا شد. معروفی. رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم. (تاریخ بیهقی). اندلاق، پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. اسنفت الناقهالابل، پیش شد شتر ماده شتران را. سنفت الناقه سنفاً، پیش شد شتر ماده از شتران. (منتهی الارب) ، سبقت گرفتن. جلوتر رفتن. سابق آمدن. رفتن قبل از کسی. زم، پیش شدن در رفتن. (منتهی الارب). - پیش شدن منصوبه، برقیاس پیش شدن کار. (آنندراج). - پیش کسی یا چیزی شدن، استقبال او کردن. ، پیشرفت کردن. منتج به نتیجه شدن. پیشرفت داشتن. بحصول پیوستن. این دولتی است شده (رفته) و ممکن نیست که این کار پیش شود. (تاریخ سیستان). پیش نشدن، پیشرفت نکردن، منتج به نتیجه ای نشدن: سالار بکتغدی گفت این هر دو هیچ نیست و پیش نشود آب ما ریخته گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 221)
پیش رفتن. جلو رفتن. بحضور رفتن. تبکیر. تبکر (منتهی الارب). برابر رفتن: بفرمود تا موبد موبدان بشد پیش با نامور بخردان. فردوسی. این دل مسکین من اسیر هوا شد پیش هزاران هزار گونه بلا شد. معروفی. رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم. (تاریخ بیهقی). اندلاق، پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. اسنفت الناقهالابل، پیش شد شتر ماده شتران را. سنفت الناقه سنفاً، پیش شد شتر ماده از شتران. (منتهی الارب) ، سبقت گرفتن. جلوتر رفتن. سابق آمدن. رفتن قبل از کسی. زم، پیش شدن در رفتن. (منتهی الارب). - پیش شدن منصوبه، برقیاس پیش شدن کار. (آنندراج). - پیش کسی یا چیزی شدن، استقبال او کردن. ، پیشرفت کردن. منتج به نتیجه شدن. پیشرفت داشتن. بحصول پیوستن. این دولتی است شده (رفته) و ممکن نیست که این کار پیش شود. (تاریخ سیستان). پیش نشدن، پیشرفت نکردن، منتج به نتیجه ای نشدن: سالار بکتغدی گفت این هر دو هیچ نیست و پیش نشود آب ما ریخته گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 221)
پیش رفتن جلو رفتن بحضور رفتن: رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم، سبقت گرفتن جلوتر رفتن: زم پیش شدن در رفتن، پیشرفت کردن پیشرفت داشتن بنتیجه رسیدن: سالار بکتغدی گفت: این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد
پیش رفتن جلو رفتن بحضور رفتن: رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم، سبقت گرفتن جلوتر رفتن: زم پیش شدن در رفتن، پیشرفت کردن پیشرفت داشتن بنتیجه رسیدن: سالار بکتغدی گفت: این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد
مجروح شدن. زخم شدن. (یادداشت مؤلف). انعقار. (تاج المصادر بیهقی). قرح. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). اعتقار: انعقار، پشت ریش شدن ستور. (منتهی الارب) : ایوب همچنان به عبادت مشغول شد و آن دردها زیاد شد از فرق تا قدم همه ریش شد. (قصص الانبیاء ص 138). به قضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199). خدایا دلم خون شد و دیده ریش که می بینم انعامت از گفت بیش. سعدی (بوستان چ دکتر یوسفی ص 174). ز پنجه درم پنج اگر کم شود دلت ریش سرپنجۀ غم شود. سعدی (بوستان). ، جدا شدن تارهای جامه از یکدیگر. بیرون شدن تارهایی از جامه. (یادداشت مؤلف)
مجروح شدن. زخم شدن. (یادداشت مؤلف). انعقار. (تاج المصادر بیهقی). قرح. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). اعتقار: انعقار، پشت ریش شدن ستور. (منتهی الارب) : ایوب همچنان به عبادت مشغول شد و آن دردها زیاد شد از فرق تا قدم همه ریش شد. (قصص الانبیاء ص 138). به قضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199). خدایا دلم خون شد و دیده ریش که می بینم انعامت از گفت بیش. سعدی (بوستان چ دکتر یوسفی ص 174). ز پنجه درم پنج اگر کم شود دلت ریش سرپنجۀ غم شود. سعدی (بوستان). ، جدا شدن تارهای جامه از یکدیگر. بیرون شدن تارهایی از جامه. (یادداشت مؤلف)
دیرینه سال گشتن. کلانسال گشتن. شیر شدن موی. (مجموعۀ مترادفات). کافور در محاسن کشیدن. مژگان سفید کردن. (مجموعۀ مترادفات). مشک را کافور کردن. (مجموعۀ مترادفات). کهن سال شدن. بسالخوردگی رسیدن. تقنر. (منتهی الارب). تطبیخ. (منتهی الارب). عجوز. (دهار). شیخ. (تاج المصادر). شیخوخه. (تاج المصادر). شمط. بلاء. بلی. شیب. شیبه. مشیب. تشییخ. جلاله. تنییب. تبدین. (از منتهی الارب) : تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال. کسائی. چون پیر شدی ز کودکی دست بدار. سعدی. مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود همچنان طبع فرامش نکند پروازش. سعدی. یارب دعای پیر و جوانت رفیق باد تا آن زمان که پیر شوی دولتت جوان. سعدی. آدمی پیرچو شد حرص جوان میگردد خواب در وقت سحرگاه گران میگردد. صائب. کفت الناقه کفوفاً، پیرشدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری. (منتهی الارب). رد قفاً او رد علی قفاً، پیر شد. (منتهی الارب). فورض، پیر شدن گاو. چهاردندان شدن او. (مجمل اللغه). غسو، نیک پیر شدن. (منتهی الارب). - پیر شدن دست و جز آن، ترنجیده گشتن پوست تن بمجاورت آب حمام و آب آهک و امثال آن. چین و شکن پدید آمدن در بعضی دستها و پایها بواسطۀ آب حمام و غیره
دیرینه سال گشتن. کلانسال گشتن. شیر شدن موی. (مجموعۀ مترادفات). کافور در محاسن کشیدن. مژگان سفید کردن. (مجموعۀ مترادفات). مشک را کافور کردن. (مجموعۀ مترادفات). کهن سال شدن. بسالخوردگی رسیدن. تقنر. (منتهی الارب). تطبیخ. (منتهی الارب). عجوز. (دهار). شیخ. (تاج المصادر). شیخوخه. (تاج المصادر). شمط. بلاء. بلی. شیب. شیبه. مشیب. تشییخ. جلاله. تنییب. تبدین. (از منتهی الارب) : تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال. کسائی. چون پیر شدی ز کودکی دست بدار. سعدی. مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود همچنان طبع فرامش نکند پروازش. سعدی. یارب دعای پیر و جوانت رفیق باد تا آن زمان که پیر شوی دولتت جوان. سعدی. آدمی پیرچو شد حرص جوان میگردد خواب در وقت سحرگاه گران میگردد. صائب. کفت الناقه کفوفاً، پیرشدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری. (منتهی الارب). رد قفاً او رد علی قفاً، پیر شد. (منتهی الارب). فورض، پیر شدن گاو. چهاردندان شدن او. (مجمل اللغه). غسو، نیک پیر شدن. (منتهی الارب). - پیر شدن دست و جز آن، ترنجیده گشتن پوست تن بمجاورت آب حمام و آب آهک و امثال آن. چین و شکن پدید آمدن در بعضی دستها و پایها بواسطۀ آب حمام و غیره
پیش کردن. ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد. باد دادن. افشاندن برنج یا ماش و حبوبات دیگر را در ظرفی تا چیزهای سبک تر چون کاه و غیره در پیش ظرف گرد آیند. نوعی پاک کردن حبوب. افشاندن دانه های ماش و برنج و امثال آن در ظرفی تا قسمت های سبک و فضول چون ساقه و کاه پیش آید و جدا شود و فرو ریزد. گرفتن کاه و آشخال دانه ها. الچه مک (ترکی) ، جلو زدن. سبقت بردن. سبقت گرفتن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیر آن. (فرهنگ نظام)
پیش کردن. ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد. باد دادن. افشاندن برنج یا ماش و حبوبات دیگر را در ظرفی تا چیزهای سبک تر چون کاه و غیره در پیش ظرف گرد آیند. نوعی پاک کردن حبوب. افشاندن دانه های ماش و برنج و امثال آن در ظرفی تا قسمت های سبک و فضول چون ساقه و کاه پیش آید و جدا شود و فرو ریزد. گرفتن کاه و آشخال دانه ها. الچه مک (ترکی) ، جلو زدن. سبقت بردن. سبقت گرفتن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیر آن. (فرهنگ نظام)
بریده شدن، رگ عرقوب است یا چهارپای دیگر قلم شدن: گرصد هزار سر بودت همچو بیدبن ور صد هزار دل بودت همچو کو کنار. پی گردد آن همه سر همچون سرقلم خون گردد آن همه دل همچون دل انار. (حسن غزنوی)
بریده شدن، رگ عرقوب است یا چهارپای دیگر قلم شدن: گرصد هزار سر بودت همچو بیدبن ور صد هزار دل بودت همچو کو کنار. پی گردد آن همه سر همچون سرقلم خون گردد آن همه دل همچون دل انار. (حسن غزنوی)
جلو زدن سبقت گرفتن، ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد پیش کردن باد دادن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیرآن
جلو زدن سبقت گرفتن، ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد پیش کردن باد دادن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیرآن
اگر پیری بیند که جوان شد، دلیل که در عز و بزرگی او نقصان باشد و در دنیا مغرور شود. اگر جوانی یا کودکی بیند که پیرشد، دلیل که عز و بزرگی یابد و به کار آخرت مشغول شود. جابر مغربی اگر کسی به خواب دیدپیر شده و محاسن او سفید گشته، دلیل که عز و شرف یابد. اگر پیری مجهول بیند که خرم و شادمان است، دلیل که از دوستی مرادهای او برآید و از غم برهد. اگر پیری معروف را بیند که خرم و شاد است، دلیل که از او چیزی بدو رسد. اگر او را غمگین دید، دلیلش به خلاف این است - محمد بن سیرین
اگر پیری بیند که جوان شد، دلیل که در عز و بزرگی او نقصان باشد و در دنیا مغرور شود. اگر جوانی یا کودکی بیند که پیرشد، دلیل که عز و بزرگی یابد و به کار آخرت مشغول شود. جابر مغربی اگر کسی به خواب دیدپیر شده و محاسن او سفید گشته، دلیل که عز و شرف یابد. اگر پیری مجهول بیند که خرم و شادمان است، دلیل که از دوستی مرادهای او برآید و از غم برهد. اگر پیری معروف را بیند که خرم و شاد است، دلیل که از او چیزی بدو رسد. اگر او را غمگین دید، دلیلش به خلاف این است - محمد بن سیرین